از اینکه چیزهای ناامید کننده گاهی بر من چیره می شوند،خسته می شوم،هیچکس نمی داند چقدر رنج آور است که دردهای خودت را نادیده بگیری که دیگران را خوشحال کنی،از اینکه هنوز هم نمی توانم با دل خوش و خیالی آسوده از عشق بگویم و آن را در ذهن خودم ترسیم کنم خسته می شوم،اینکه فاصله ها یا هرچیز دیگری باعث شوند احساس کنم نمی توانم این احساس لعنتی را تجربه کنم،یا از اینکه افکارم اجازه ندهند آن طوری که باید علاقه ی خودم را نشان بدهم،از اینکه مدام مجبورم چیزی را پنهان اینکه منبع
درباره این سایت